از دوبلۀ فرانسوی + کردن، مصدر فارسی، در اصطلاح سینما برگرداندن مکالمۀ فیلم است از زبانی به زبان دیگر. (از فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح ضبط کردن مکالمات روی نوار فیلم است به زبانی غیر از زبان اصلی با شرط انطباق حالات و حرکات متکلم و انطباق آلات نطق او با حالات ادای کلمات و آلات نطق بازیگران اصلی فیلم
از دوبلۀ فرانسوی + کردن، مصدر فارسی، در اصطلاح سینما برگرداندن مکالمۀ فیلم است از زبانی به زبان دیگر. (از فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح ضبط کردن مکالمات روی نوار فیلم است به زبانی غیر از زبان اصلی با شرط انطباق حالات و حرکات متکلم و انطباق آلات نطق او با حالات ادای کلمات و آلات نطق بازیگران اصلی فیلم
حرکت دادن. (ناظم الاطباء). فرستادن. گسیل کردن. ارسال کردن. به راه انداختن. راهی کردن. روان کردن. رجوع به روان و روان کردن و روانه شدن شود: وبفرمود تا... طعام... بدو دادند و او را دل خوش روانه کردند. (قصص الانبیاء). و پارسیان متواتر ملاطفه ها به خاقان روانه کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79). مرکب عدل تو چو بخرد شد به هزیمت ستم روانه کند. مسعودسعد. درنهروان به تیغ کند نهرها روان گر جنگ را روانه سوی نهروان کند. مسعودسعد. پس به خاقان روانه کرد برید برخی از مهر وبرخی از تهدید. نظامی. چو کردی رامش جان را روانه ز رامش جان فدا کردی زمانه. نظامی. ز هر سو کرد مرکب را روانه نه دل دید و نه دلبر در میانه. نظامی. نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستیش کردم روانه. حافظ. - روانۀ راه کردن، به سفر فرستادن. (ناظم الاطباء). ، جاری کردن. جریان دادن. روان کردن: آستین چو از چشم برگرفتم سیل خون به دامان روانه کردم. عارف قزوینی. و رجوع به روانه و روان کردن شود
حرکت دادن. (ناظم الاطباء). فرستادن. گسیل کردن. ارسال کردن. به راه انداختن. راهی کردن. روان کردن. رجوع به روان و روان کردن و روانه شدن شود: وبفرمود تا... طعام... بدو دادند و او را دل خوش روانه کردند. (قصص الانبیاء). و پارسیان متواتر ملاطفه ها به خاقان روانه کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79). مرکب عدل تو چو بخرد شد به هزیمت ستم روانه کند. مسعودسعد. درنهروان به تیغ کند نهرها روان گر جنگ را روانه سوی نهروان کند. مسعودسعد. پس به خاقان روانه کرد برید برخی از مهر وبرخی از تهدید. نظامی. چو کردی رامش جان را روانه ز رامش جان فدا کردی زمانه. نظامی. ز هر سو کرد مرکب را روانه نه دل دید و نه دلبر در میانه. نظامی. نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستیش کردم روانه. حافظ. - روانۀ راه کردن، به سفر فرستادن. (ناظم الاطباء). ، جاری کردن. جریان دادن. روان کردن: آستین چو از چشم برگرفتم سیل خون به دامان روانه کردم. عارف قزوینی. و رجوع به روانه و روان کردن شود
گرده گاه برکشیدن. یازیدن (عامیانه) (یادداشت مؤلف). منبسط کردن و یازیدن تن و دراز شدن بسوی چیزی. خود را بسویی کشیدن. به طرفی خزیدن. - کشاله کردن به طرف کسی، حمله کردن به کسی. (یادداشت مؤلف)
گرده گاه برکشیدن. یازیدن (عامیانه) (یادداشت مؤلف). منبسط کردن و یازیدن تن و دراز شدن بسوی چیزی. خود را بسویی کشیدن. به طرفی خزیدن. - کشاله کردن به طرف کسی، حمله کردن به کسی. (یادداشت مؤلف)
درهم مالیدن چیزهایی از قبیل پارچه و لباس و کاغذ و دستمال و غیره. پرچین و چروک ساختن پارچه یا کاغذ و نظایر اینها. مچاله کردن. در هم فشردن و به هم مالیدن و ناصاف کردن کاغذ و لباس و پارچه و امثال اینها
درهم مالیدن چیزهایی از قبیل پارچه و لباس و کاغذ و دستمال و غیره. پرچین و چروک ساختن پارچه یا کاغذ و نظایر اینها. مچاله کردن. در هم فشردن و به هم مالیدن و ناصاف کردن کاغذ و لباس و پارچه و امثال اینها